سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی

ساخت وبلاگ

خدایا به قلب شکسته ام امید بده ۲۶ مهر ۱۴۰۲ ساعت: ۲۲:۵۰ سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 20:00

از سوم مهر دچار دیسک کمر شدم و نزدیک یک هفته درد به شدت غیرقابل تحمل و بعدش درد سنگینی رو متحمل شدم.‌ الان بهتر شدم ولی هر کاری میکنم نمی تونم برگردم به درس!دچار ناامیدی بدی شدم! قشنگ بس خیال همه چی شدم. حس خوبی ندارم. به یکباره اینهمه شوق و انگیزه دود شد و به خاکستر نشست!امیدوارم بتونم برنامه ریزی کنم و از هفته آینده مطالعه ام رو از سر بگیرم .می‌دونم من آدم متوسطی هستم! سنمم که بالاتر رفته و توانم کمتر شده. باید سطح توقعاتم رو بسازم پایین! من به مدرک ارشد نیاز دارم. بعدش می تونم برم دوره های کارآموزی و یاد بگیرم. الان مهم اینه این کنکور رو بگذرونم! سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 20:00

به این نتیجه رسیدم که توی سیستم دولتی و اداری نمیتونم کار کنم. من آدم دستورپذیری نیستم. سه ماهه اومدم کتابخونه بیمارستان و الان به شدت حالم از ریسم ب هم میخوره! دو روز نبود. فکر میکنم با سه روز تعطیلی قبلش رفته بود مسافرت. دیروز از ذهنم گذشت کاش تصادف میکرد ی مدت از شرش راحت میشدم!عصر اتفاق بدی برام افتاد! البته برام مهم نبود. گفتم ریس ک نیس پس دیگ مانتوم ک ی بلوز خاکستری آبی بود و شلوارم ی شلوار خاکستری رو با لباس مشکی که توی کمد داشتم عوض نکردم. حوالی ساعت سه و نیم چهار عصر ی مرد تقریبا کوتاه کم مو قرمز اومد دم در! حنایی می زد!فک کنم پیراهنش ی رنگ قهوه ای روشن یا متمایل به جیگری بود! اشاره کرد برم دم در! تعجب کردم ک این دیگ کیه!رفتم گفت کارمند اینجایی!؟ گفتم آره! گفت من رئیس حراست بیمارستان هستم. جدید اومدی؟ گفتم بله. گفت طرحی هستی؟ گفتم نه آزمون استخدامی دادم!گفت این خانم کیه؟! اشاره کرد به یکی از رزیدنتا ک داشت با تلفن صحبت میکرد. گفتم دانشجوعه!؟ گفت چرا این با این پوشش اینجوری اینجاس!؟ شما مگه نباید به اینا تذکر بدین!بیچاره دختره هیچ مشکلی نداشت جز اینکه خوشگل بود! عملا حجاب اون بهتر از من بود! جز اینکه آستین هاش به سمت بالا تا خورده بود و پوست سفید آرنجش پیدا بود! ی مانتو جلو باز تا زیر زانو پوشیده بود و ی پیراهن سفید زیر مانتوی مشکیش بود. موهاشم اندازه مال من بیرون بود! عملا جز اینکه زیبا بود چیزی برای غیرعرفی بودن نداشت و نمی دونم اون آقا چی دیده بود که لازم به تذکر میدید!گفت شما باید اسم اینا رو بدونید هر کسی ک نباید سرش بندازه پایین بیاد اینجا! گفتم کارتش رو دیدم دانشجوعه ولی اسمش یادم نیست!گفت اسم خودت چیه!؟ گفتم! گفت اومدی حراست پرونده تشکیل بدی!؟ گفتم بله!ناخن‌ها سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 36 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 7:23

سلیگمن ی عده سک رو گذاشت توی ی قفس که هیچ راه فراری نداشت و بهشون شوک وارد کرد. این کار رو بارها تکرار کرد و سگ ها پس از تقلاهای بسیار یاد گرفتن که اوضاع قرار نیست درست بشه! به این ادراک رسیدن که مهم نیست چقدر تلاش کنن از اون شوک نمی توانند نجات پیدا کنند! بعدا سلیگمن قفس رو قابل فرار کرد اما سگ‌ها دیگه ناامید شده بودن و در نتیجه تلاشی برای نجات خودشون نمی کردند!من آدم به شدت تلاشگری بودم همیشه و با همه ی قدرتم تلاش کردم. امیدوار موندم و ادامه دادم. درسته ی جاهایی باید ب جای تلاش بیهوده عقلم رو ب کار می بستم و شرایط رو تغییر میدادم ولی در هر صورت کمتر ناامید بودم. همیشه در وجودم شوق و شوری برای زندگی بود اما...این روزها میانگین حالم ناامیدی است. احساس بدبختی! احساس فقیری و تنهایی مادام العمر!با این حال سعی ام اینه ک ب این حال و حس های غمگین کننده غلبه کنم!به خودم میگم این نه ماه رو تلاش کن و بعدش دیگ خواستی بی خیال شو. در حد توانت تلاشت رو بکن. همینقدر که هنوز در آستانه ی دهه پنجاه زندگی داری درس میخونی مطالعه می‌کنی تلاش میکنی قابل دفاعه. الزاما از خودت یک بودن توقع نداشته باشولی کی می‌دونه این روزها بیشتر از هر چیزی... از سقفی ک می‌دونم هیچ وقت قرار نیست داشته باشم... یا مسافرت های بی نگرانی ک قرار نیست برم.. یا کاری ک دوست دارم داشته باشم و می‌دونم دیگ بهش نمیرسم... یک روانشناس نویسنده موفق! ...کی می‌دونه ک بیشتر از هر چیزی دوست دارم عشق بورزیم و بهم عشق ورزیده بشه! این روزها نگاه میکنم پوستم زیباتر شده چشمام قشنگ تر حتی صبح ک بیدار میشم و خودم رو در آیینه میبینم انگار ده سال جوانتر شده ام .... اما چه فایده وقتی شوری که در چشمانم دارم را مجبور به خاموشی میکنمدیروز با یکی ا سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 33 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 7:23

کل تابستون درگیر کلاس آمار بودم. حالا ک دو روزه تموم شده حسی برای برگشتن به روال عادی درس خوندنم ندارم! نمی‌دونم چمه! اومدم سالن مطالعه و ی ساعته نشستم و دارم وبلاگ می نویسم! دوست دارم شروع کنم ولی نیاز دارم به اینکه فقط حرف بزنم با خودم بلکه روحم کمی آروم بشه! نیاز دارم افکار و احساساتم رو برای خودم حلاجی کنم! چیز جدیدی نداره! شاید حتی دیگ مث قبل باعث تسکین هم نباشه! شاید بیشتر دوست دارم امیدوار بشم. شایدم فقط دوست داشته باشم ی هفته توی ی کوه تنها باشم بدون ترس بخوابم بنویسم و چیزهایی دوست دارم بخورم نمی‌دونم کشاید فقط باید صبور باشم ی نه ماه بگذره.... شایدم فقط ی ماه بگذره... اتفاقای خوبی بیفته!نیاز شدید دارم ب ی اتفاق خوب. سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 34 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 7:23

اوضاع خوب نیست. توی انتقال به این سازمان به هر چی فکر میکردم جز به اینکه با یک بیمار جدید مواجه بشم که من گربه ای باشم که بخواد دم حجله بکشه! فکر میکردم قراره کتابدار باشم ولی حالا با دختر خودخواهی مواجه شدم که من رو توی اتاقش اسیر کرده روی صندلی که به شدت کمرم رو نابود کرده و ازم تولید محتوا میخواد! تولید محتوا در مورد سایت ها و پایگاههایی ک بیشتر از اونکه ربطی به سالها خدمت من داشته باشه به خودش مربوطه! سعی کردم تا جایی که می تونم کار رو پیش ببرم. انصافا بد هم نبوده اما این بیمار روانی چیزی به اسم مدیریت و رفتار بانی وی زیر دستش رو نمی فهمه! توهم خود بزرگ بینی داره! و خیال کرده من اسیر و برده ی توی دستم! رفتارش به حدی منزجر کننده است که به شدت حالم رو به هم زده! در واقع اون از من کار نمی خواد هدفش اینه ثابت کنه که من باید عین ی حیووون هر چی گفت انجام بدم. اگر هدفش کار بود ناراحت نمی‌شدم! ولی وقتی کار رو تحویلش میدم در شرایطی ک دیده چقدر براش زحمت کشیدم عوض تشکر یا اصلا نمی بینه یا ی ایراد جدید می گیره یا می شینه یه طرح جدید برای روزهای بعدم می نویسه!اون هدفش خرد کرده منه! ب قدری رفتارش دماغ بالاس که در وجودم نفرتی رو شعله ور کرده که می تونم دستم رو به خونش آلوده کنم! در حال حاضر نه راه پس دارم نه راه پیش! ی چیز رو خیلی خوب می‌دونم با این شرایط اینجا نمی تونم بمونم! باید برگردم شهرم! با وجود همه ی ایرادها می‌دونم ک‌ رفتن به نفعمه! اما مسأله اینه ک برای کارمندی که دو ماه نیست استخدام شده انتقالی گرفتن به این سادگی نیست! نیروی جایگزین میخواد اونم کتابدار که قطعا گیر نمیاد! کاش می دونستم خدا این بار چه برنامه ای برام چیده! من همیشه به برنامه هاش ایمان داشتم اما الان واقعا در شر سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 17:43

شهریور یعنی یک ماه دیگه دقیقا دو ساله که به این شهر منتقل شدم و از همون زمان در منزل خواهرم زندگی میکنم. از همون موقع فقر وارد زندگیم شد. با اینکه اجاره خونه نمی‌دادم اما هر کاری میکردم در نهایت نمی تونستم از پس هزینه ها بربیام. دو ساله که تقریبا هر ماه رو به سختی در حد زنده موندن و با قرض و حمایت خانواده زندگی نکردم فقط زنده موندم.از اول تیر محل کارم رو تغییر دادم. هنوز تاییدیه تحصیلیم نیومده و در نتیجه برام حکم نزدن. اگر در بهترین حالتش دو تومن هم حکمم زیاد بشه با این وضع تورم و در صورتی که هیچ خرید پوشاک، کتاب ، دندون، عینک ، وسایل بهداشتی یا آرایشی هم نداشته باشم احتمالا از پس جا به جایی از خونه خواهرم که قراره از اول مرداد اتفاق بیفته بربیام. دیروز رفتم خوابگاهی رو که نزدیک محل کارم هست و به نسبت بقیه کثافت خونه هایی که اسم خوابگاه بهش دادن و بوی گند میدن بهتره رو دیدم. اتاق دو نفره ماهی ۳ تومن با ده تومن رهن! که هر مهرماه افزایش قیمت دارن! پارسال یک میلیون افزایش قیمت داشتن و در بهترین حالت از مهر ماهی ۴ میلیون تومن یعنی نصف حقوقم رو باید بدم برای یک اتاق دو نفره که فقط می تونی شب ی جایی با امنیت بخوابی! اما حتی به سختی می تونی توی اون فضای کوچیک با یک نفر دیگه نفس بکشی!چاره ی دیگه ای ندارم. منم مثل خیلی از دخترهای دیگ ی شهرستانی که تلاش میکنن مستقل باشن. بیشتر از این نمی تونم روی کمک های خواهرم، شوهرش ، مادرم و بقیه حساب کنم.بدنم فرسوده است! ذهنم آشفته است. نگرانم و بدتر از اون مطمینم قراره همیشه فقیر باقی بمونم. توی دو سال گذشته قدرت خرید نداشتن رو با تمام وجود لمس کردم! اینکه بخوای ی ساندوبچ، ی کیلو میوه، ی کفش، ی لباس یا حتی عینک طبی بخری اما مجبور باشی چشمات رو بب سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 17:37

نمیدونم چرا اینقدر زندگی من به نداری گره خورده! آیا همه مردم زندگیشون مث منه! چطوری ی نفر آدم با حقوق کارمندی هیچ وقت هیچ ماهی رو بدون قرض نمیتونه ب آخر برسونه! در شرایطی ک تقریبا به سختی در حد نمردن غذا میخورم، نه لباس میخرم نه مسافرت میروم نه مهمان دارم و نه حتی تا همین ماه کرایه ی خانه میدادم اما در فاصله یک هفته به پایان برج حتی پول یارانه خانواده ام را هم به پایان رسوندم!چرا اینقدر حقوقم بی خیره! پس فردا دوباره نوبت دندونپزشکی دارم. از خسارت بیمه ک برام پرداخت کردن هم خرج کردم و امیدوارم از این سه تا دندون باقیمونده حداقل دو تاش رو با دو میلیون و سیصد تومنی خسارت گرفتم از بیمه بتونم درست کنم.هر ماه ی خرج کلان می افته روی دستم سه چهار ماهه درگیر دندونام هستم یا ضد آفتاب تموم میشه و از این ماه کرایه خوابگاه هم باید بدم.نمیکشه بدنم. دارم از پا درمیام. کارم شده ی وعده ساندویچ فلافل خوردن از خانم های ک توی خیابون بساط پهن میکنن! صبحونه هم نهایتش نون و پنیر و ریحونی ک خودم توی باغچه کاشتم.از وقتی یادم میاد شاید از اول دبیرستان که رفتم توی مدرسه شبانه روزی تا دوره لیسانسم، ارشدم و شاغل شدنم همیشه فقیر بودم. به شدت تلاش می‌کردم درس می‌خواندم و هیچ وقت امیدم رو از دست ندادم و همیشه فکر کردم روزهای بهتری در پیش خواهد بود اما امروز وقتی تنها چیز قابل خوردن(سیب زمینی) ک اونم دیشب خریدم رو داشتم سرخ میکردم برای اینکه بشه صبحونه و نهارم یهو یادم افتاد ۱۸ سال پیش هم توی خوابگاه وضعم همین بود. صبحونه نهار و شام رو اگ سلف دانشگاه نبود باید سیب زمینی سرخ کرده می‌خوردم!ی لحظه حس ناامیدی بهم دست داد. از ۱۶ سالگی تا الان در آستانه چهل سالگی تقریبا همه اش در حال تلاش بودم. نه تفریحی، نه رستور سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 17:37

شیفت عصرم امروز و این حالمو خوب کرده. صبح رفتم اداره موفق نشدم گواهی بدو خدمتم رو بیابم! با کارشناسش هم بحثم شد! رسما اعصاب ندارم. حوصله هیشکی رو ندارم! بهم گفت ک اون موقع ایشون کارشناس نبوده و نمیدونه جریان چی بوده! گفت از همکارت بپرس از کجا این مدرک دستش رسیده! گفت برو پیش ریس امور اداری گفتم نهاد کی مسیول پاسخگوییه! شروع کرد به توضیح ک برای رفتن به فلکه فلان شما اول نمی ری فلانجا ی راست میری خود فلکه! گفتم لازم نکرده برای من چیزی رو توضیح بدی! توی این ساختمون هیچ وقت جوابی نگرفتم! با عصبانیت اتاق رو ترک کردم! وقتی رفتم پیش اونی ک گفته بود فرمودند که با نهاد توی تهران تماس بگیرم! جواب انصرافم هنوز نرسیده بود. بدون اعمال مرخصی خرداد و تیر ۳۷ روز مرخصی داشتم که ۲۲ روز دیگه اش رو نوشتم! قبلش هم فک کنم ۵ روز نوشتم که هنوز امارش نرسیده!و رفتم سوار خط ۲۴ شدم و اومدم بیمارستان! ی ساعت زود رسیدم. هوا وحشتناک گرم بود. فک کنم شش تا لیوان آب خوردن و ی کم ک خنک شدم رفتم سالن مطالعه و سه صفحه ای مطالعه کردم که برای کاپلان شاهکار بود سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 17:37

از یک نیمه شب تا حالا بیدارم. مغزم عین سنگ فشرده شده و آنقدر از همه طرف فشار را احساس میکنم که بیشتر از دو ساعت نمی توانم بخوابم. دوباره از نظر روانی ب هم ریخته ام و با کوچکترین مسأله ای به شدت عصبی می شوم.صدای رعد و برق و شدت ریزش باران روی خیابان به گوشم می رسد. در ناحیه پا و کمر و باسن احساس درد و کمپلکس دارم. حتی صدای شرشر بارون دیگر برایم لذت بخش نیست. لپ تابم روشن است. هندزفری گذاشته ام که صدایش نیاید! دارم فیلم های کلاس آمادگی برای کنکور درس آمار را اسکرین ریکورد میکنم چون بعد از کنکور دسترسی به آنها از بین می رود و من با هزینه ای ک کرده ام عملا نه کلاس ها را رفته ام و ن دیگر فرصتی برای دیدن آفلاین آنها خواهم داشت.وقتی موسسات آموزشی این حق را به خودشان میدهند ک ی دوره را با این قیمتهای گزاف بفروشند آنهم برای زمان محدود من هم ب خودم حق می دهم آن را ضبط کنم که سر فرصت استفاده کنم.امیدوارم آن سر فرصت خیلی زود برسد.دیروز به خواهرم پیام دادم که امروز برود انگشترم را بفروشد. به خودش نزدیک ۵ تومن بدهکارم و دندانهایم هم همه داغوون! مخصوصا یکی ک شکسته و باید سریع ترمیم شود. حسابم خالی خالیست! حتی پول خریدن یک کیلو گوجه را ندارم. مادرم کمک میکند و خواهرم هم اما فعلا یک تکه طلا را بفروشم تا کمی حداقل از بار روانی اقتصادی نداری خلاص شوم دو ماه دیگر یکی از وام های یک میلیون و نیمی ام تمام می شود آن وقت شاید بشود با فشار کمتری نفس کشید. سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی...ادامه مطلب
ما را در سایت سیمرغی پیام اور رهایی و توانایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseima بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 1:57